Hang tight while we fetch the video data and transcripts. This only takes a moment.
Connecting to YouTube player…
Fetching transcript data…
We’ll display the transcript, summary, and all view options as soon as everything loads.
Next steps
Loading transcript tools…
کریستف کلمب، دریانورد بحث برانگیز تاریخ | OnTen | YouTubeToText
YouTube Transcript: کریستف کلمب، دریانورد بحث برانگیز تاریخ
Skip watching entire videos - get the full transcript, search for keywords, and copy with one click.
Share:
Video Transcript
Video Summary
Summary
Core Theme
This content details the life and voyages of Christopher Columbus, focusing on his persistent ambition to find a westward sea route to Asia, which ultimately led to the European discovery of the Americas and a profound shift in global history.
Mind Map
Click to expand
Click to explore the full interactive mind map • Zoom, pan, and navigate
از قرن پانزدهم به بعد
وقتی اروپایی ها به این فکر افتادن
که دنیا رو کشف کنن و همه جاش رو پیدا کنن
یک شغل خیلی مهم شد
که دریانوردی بود
دریانوردی در این دوران نه تنها خیلی تجربه میخواست
بلکه خیلی دل و جرات هم میخواست
کسی که سوار کشتی میشد و کشتی از خشکی جدا میشد
میدونست که احتمال بازگشتش خیلی کمه
برای همین همه کس نمیرفتن تو کار دریا و دریانوردی.
اما در بین اینها
بعضی هاشون چنان جسارت و شجاعت از خودشو نشون دادن
که به استخدام پادشاهان کشورهای پر قدرت درمیومدن
اون هم برای کشف دنیا و ثروت.
یکی از معروف ترین مردان اقیانوس ها در اون دوران
که شجاعت و جسارتش رو نشون داده بود
کریستف کلمب بود
در سی و یکم اکتبر سال 1451
در شهر جنوا ایتالیا امروز یک پسری به دنیا میاد
که اسمش رو میذارن کریستوفر.
البته این تاریخ تولدی که اعلام کردیم
میتونه صددرصد درست نباشه
چون بعضی از مورخین میگن چندسال اینور چند سال اونورتر
ولی بیشتری ها میگن همون سال 1451 میلادی.
پدر کریستوفر دومینیکو کلمبو نام داشت
کلمبوس هم انگلیسی شده همین کلمبوعه.
مادر کریستوفر که اسم اون هم سوزانا فونتانا روسا بود
پدرش هم در طول سال سبدبافی میکرد
اما تابستونها که دریانوردی بیشتر میشد و چون تو شهر جنوا لب دریا بودن
دریانوردی های کوتاه هم میکرد.
کریستوفر چهار تا خواهر برادر داشت و همشون از این کوچکتر بودن
برای همین وقتی کریستوفر به 7-8 سال میرسه پدرش که میخواد به یک دریانوردی کوتاه بره
کریستوفر هم با خودش میبره و اون تو این سفر که با پدرشه
عاشق دریانوردی میشه
پدر و مادر کریستوفر وضع بدی نداشتن
برعکس نود و پنج درصد اون دوران اروپا که همه فقیرن
برای همین کریستوفر و خواهر برادرش هم راحت بزرگ میشن.
اونها حتی بچه هاشون رو به مدارس دینی هم میفرستن
چون در اون زمان مدارس معمولی وجود نداشته
تمام مدارس از طرف کلیسا بوده و اینها در همین مدارس خواندن و نوشتن رو یاد میگیرن
وقتی کریستوفر به بیست سالگی میرسه
احساس میکنه که به سواد بیشتری احتیاج داره
برای همین میره دنبالش هم ریاضی یاد میگیره هم خوندن نقشه رو یاد میگیره
و هم سه تا زبون اسپانیایی پرتغالی و لاتین رو هم یاد میگیره.
شاید بگین به همین راحتی سه تا زبون یاد گرفت؟
خودش ایتالیایی بود و این چهارتا زبان ایتالیایی اسپانیایی پرتغالی و لاتین خیلی نزدیک همه.
البته انقدر هم راحت نبود
ولی چون ایتالیاییش فول بوده و پشتکار داشته
این سه تا زبون هم یاد میگیره
در حین یاد گرفتن این زبون ها
کریستوفر به دریانوردی های کوتاه هم میره
دریانوردی هایی که تو همون دریای مدیترانه خلاصه میشه
دورترین جایی که با کشتی میره و میاد فرانسه است.
اون یواش یواش داره به دریانوردی تبدیل میشه
که هم با سواده هم با معلوماته
و هم اینکه میتونه با مردمان کشورهای دیگه ارتباط برقرار کنه
چون چهار تا زبون میدونه
زبون هایی که اون موقع تو اروپا خیلی مهم بود.
در این زمان نه انگلیس رقمیه تو دریاها
نه فرانسه
فقط پرتغالی ها تو اقیانوس ها رفت و آمد دارن
و اسپانیایی ها هم تازه دارن شروع میکنن
وقتی به سال 1476 میلادی میرسیم
کلمبوس با یک کشتی قرارداد میبنده
که به عنوان دریانورد با کشتی اونها بره
و مدیترانه رو بچرخن
کلمبوس بیست و پنج ساله با این کشتی میره به طرف یونان دور میزنه
و به جای اینکه بره به طرف اروپا مثل اسپانیا و فرانسه
یا شمال آفریقا
تصمیم میگیره از مدیترانه بره بیرون ببینه چه خبره.
اون بدون اجازه صاحب کشتی از جبر الطارق میره بیرون
و وارد اقیانوس اطلس میشه
کاری که از بچگی دوست داشت بکنه ولی فرصتش رو نداشت
این به ما نشون میده که این بشر
اوج ماجراجوییه
آخه با چه جراتی کشتی مردم رو برداشتی رفتی تو اقیانوس!!
ولی تو اقیانوس اصلا امنیت وجود نداشت
اون هم برای یک کشتی که از ایتالیا اومده
چون از اونجا به بعد دست نیرو دریایی پرتغال بوده
و اونها تا میبینن یک کشتی غریبه از مدیترانه خارج شده
حمله میکنن و با توپ میزنن غرقش میکنن
کشتی از دست میره بیشتر کسانی که تو کشتی بودن میمیرن
و کریستوفر شانسی زنده میمونه.
نوشته شده که کریستوفر یک تیکه تخته تو آب پیدا میکنه
و روی اون تا ده کیلومتر دست و پا میزنه و میرسه به لاگوس پرتغال.
این نوشته ده کیلومتر شنا کردن رو خیلیها مسخره میکنن
ولی در هر صورت این نوشته از همون زمان وجود داره
وقتی به سواحل لاگوس میرسه چون پرتغالی بلد بوده خیلی راحت وارد شهر میشه
و اینجا زبان پرتغالی نجاتش میده.
کلمبوس چون عاشق دریانوردی شده بود میخواست دوباره برگرده تو دریا
برای همین رفت سراغ کشتی سازها و دریانوردهای پرتغالی
و سریع باهاشون دوست شد اونها هم میبینن جوری که باهاشون حرف میزنه
دریانورد باتجربه ایه برای همین جدیش میگیرن
اون یه مدت تو پرتغال میمونه
و بهش یک کار پیشنهاد میشه
که با یک کشتی بره به طرف ایسلند
اون یک سال هم نبود که تو پرتغاله ولی یک همچین کاری میگیره
در این موقعیت هم فقط بیست و شش سالشه
خلاصه کریستوفر با موفقیت میره ایسلند و کارش رو انجام میده و
برمیگرده پرتغال
اما این دفعه وارد لیسبون میشه
پایتخت پرتغال.
شاید باورتون نشه در این سالها
لیسبون پیشرفته ترین شهر دنیاست
مخصوصا از لحاظ دانش جهانی
یعنی میدونستن دنیا چه خبره اون هم بخاطر دریانوردی هاشون.
کلمبوس که بچه باهوشی بود متوجه شد که اینجا موقعیت پیشرفت وجود داره
برای همین رفتی شهر لیسبون ستاره شناسی رو یاد بگیره و بعدش جغرافی رو یاد بگیره
علومی که برای دریانوردی هم به شدت لازمه.
توی همون لیسبون با یک دختر آشنا میشه به نام فیلیپا مونیس
و اینها بعد از چندماه باهم ازدواج میکنن
دو سال بعد فیلیپا در موقع زایمان
از دنیا میره
ولی بچه اش زنده میمونه
و کریستوفر اسم این بچه هم که پسر بوده میذاره دیگو.
از بین رفتن همسرش باعث میشه که کریستوفر دوباره بزنه تو دل دریا ها
اون تقریبا اطرافش رو میشناخت کل مدیترانه رو میشناخت
از اون طرف بیرون از مدیترانه تا ایسلند رفته بود
و از طرف جنوب هم
تا غنای آفریقا هم رفته بود
اما همش کنجکاو بود که طرف غرب چیه؟
اگر این اقیانوس رو بریم به طرف غرب به کجا میرسیم؟
اون چون جغرافی خونده بود میگفت زمین مگه گرد نیست
پس اگر از اینور هم بریم بایستی برسیم به آسیا
اون نقشه دنیا رو برای خودش میکشه
میگه اینجا اروپاست اینجا اقیانوس اطلسه که زیاد بزرگ نباید باشه
پس اگر یه مقدار تو این اقیانوس اطلس بریم جلو باید برسیم به شرق آسیا
به همه کس هم این رو میگفت
میگفت هرکی سرمایه گذاری کنه من میتونم با کشتی برم
از این طرف برسم به شرق آسیا
و از این طرف ادویه جات آسیا رو بیارم به طرف اروپا
یعنی یه جورایی باور داشت که این میانبر کره زمینه
و چون کسی تو این کار تجربه نداشت
بحثی هم باهاش نمیکرد
و ازش قبول میکردن میگفتن این جغرافی خونده
و اگر هم کره زمین گرد باشه پس همینه دیگه درسته.
مهمترین الگوی کریستوف کلمب مارکو پولو بود
شخصی که دویست سال قبل از اون دنیای اون روز رو گشته بود.
کریستوفر میگه بر اساس نوشتههای مارکو پولو
که آسیای شرقی با اروپا چقدر فاصله داره
این به ما نشون میده که اگر همین فاصله رو
ما از طرف غرب حرکت کنیم میرسیم به آسیا شرقی
و میگه ازاینجایی که هستیم تا آسیای شرقی
فقط هزار لیگ راهه.
البته از طرف غرب
لیگ یک واحد اندازهگیری ای بوده در اون دوران
که میشه معادل سه مایل
یا پنج کیلومتر
و وقتی کریستوف کلمب میگه هزار لیگ تا شرق آسیا راهه
منظورش اینه که پنج هزار کیلومتره
یعنی خیلی داره دستکم میگیره و نمیدونه چه اقیانوسی سر راهشه
خلاصه کریستف کلمب همهی این تحقیقاتش رو جمع میکنه
و به هرجا میرسه که پول و پله دارن مطرح میکنه
میگه هرکی سرمایه گذاری کنه
من از اینور خیلی سریع میرسم به شرق آسیا
و میتونیم خیلی راحت از این طریق داد و ستد راه بندازیم و پولدار شیم
کریستوف کلمب انقدر این حرفاش رو اینور اونور تکرار میکنه
تا میرسه به گوش پادشاه پرتغال
ژوآ دوم
که البته تو انگلیسی بهش میگن جان دوم
جان وقتی این حرف به گوشش میرسه میگه این داره خالی میبنده مگه میشه همچین چیزی؟
ما دهها ساله تو اقیانوس و کشتی اینور اونور رفتیم
اصلا به این نزدیکی که این میگه نیستش
برای همین اصلا این رو تحویل نمیگیره.
ولی کلمبوس یک آدمی بود سمج و کسی که از هدفش عقب نشینی نمیکنه
البته کلمبوس تو حرف هاش هم میگفت من از اینور برم
هرچی پیدا کنم باید ده درصدش مال من باشه
این حرف هم به گوش جان دوم رسیده بود و اون به خاطر این حرف هم ناراحت تر شده بود
فهمید که بقیه سرمایه دارها هم تحویلش نخواهند گرفت برای همین
رفت کشور بقلی
کشوری که تازگیها اون هم داره تو دریاها عرض اندام میکنه
اسپانیا.
وقتی کریستوفر به اسپانیا میرسه یک نگاه به خودش میندازه
میگه خاک تو سرت
الان سی و چهار سالت شده زنت که مرده
یه بچه هم که داری چیکار کردی آخه تو این دنیا
این پادشاه احمق پرتغال هم که قبول نکرد بریم یه کاری بکنیم
ولی به خودش گفت من باید تا تهش برم.
تصمیم گرفت بره حرفش رو برسونه به پادشاه اسپانیا
اما این کار اصلا راحت نبود یک آدم ناشناخته معمولی تو یک کشور غریب
چطوری حرفش رو برسونه به پادشاه اون کشور؟
توی اسپانیا با یک زن آشنا میشه به نام
Beatriz Enríquez de Arana
و زیاد طول نمیکشه که از این خانوم هم صاحب فرزند میشه که اسمش رو میذارن فردیناند
فردیناند کلمبوس.
در همین حین که کریستوف کلمب داره صاحب فرزند جدید میشه
مرتب هم داره از طریق دادگاه اسپانیا اقدام میکنه
که پادشاه رو ببینه
اون موقع یکی از راه های ملاقات با پادشاه اسپانیا
از طریق همین دادگاه دولت بوده
ولی بایستی یک دلیل مهم به دادگاه ارائه میدادی
که اجازه بدن بری پادشاه رو ببینی.
این هر روز میرفته دادگاه و میگفته من یک کار واجب دارم
کاری که به نفع اسپانیاست
بالاخره یک سال این دست از تلاش برنمیداره
تا موفق میشه بهش اجازه بدن بره پادشاه رو ببینه
روزی که قراره بره پهلوی پادشاه
هم پادشاه تو اتاق حضور داره یعنی فردیناند هم ملکه اسپانیا حضور داره
یعنی ایزابلا
و این اقبال خوب کریستوف کلمب بود که ایزابلا هم اونجاست
خلاصه وقتی کریستوفر میره جلوی پادشاه و شروع میکنه سخنرانی
که چطوری میتونم کلی ثروت برای اسپانیا بیارم
در نهایت پادشاه اسپانیا زیاد خوشش نیومد و گفت حالا رسیدگی میکنیم
اما یدفعه ایزابلا برمیگرده میگه حرف بدی هم نمیزنه
به دلیل عقل میتونه موفق شه
همین حرف ایزابلا رو پادشاه اثر میذاره که یه مقدار بیشتر در این مورد فکر کنه
ولی مثل اینکه فردیناند خیال داشت زیادی فکرکنه
کریستوفر هرچی منتظر میشه میبینه خبری نیست
برای همین تصمیم میگیره برگرده لیسبون پرتغال
و اونجا یک شغلی پیدا کنه که بچه هاش از گرسنگی نمیرن
هفت سال از این درخواست میگذره
کریستوف کلمب دیگه اصلا ناامید شده بوده
اما معلوم نیست یه دفعه تو دربار اسپانیا چه خبر میشه
که میفرستن دنبال کریستوف کلمب و میگن
بیا ملکه اسپانیا یعنی ایزابلا خواستتت
میاد تو دربار و میبینه عه همچی درسته
و میخوان بفرستنش از این طرف بره آسیا
خبری به کریستوف کلمب رسید که کل عمرش انتظارش رو میکشید
یعنی از خوشحالی دیگه داشت منفجر میشد
اما به همین راحتی هم بهش نگرفتن
گفتن پول و کشتی در اختیارته
بقیه کارها رو باید خودت برنامه ریزی کنی
از لحاظ زمان هم هرچه سریعتر بهتر.
کریستوفر شبانه روز افتاد توی کار و در عرض ده هفته
همه چی آماده بود هم دریانوردها که بایستی همراهش میرفتن هم کشتیها
هم وسایلی که لازم داشتن
سه تا کشتی اصلی که به فرماندهی کریستوف کلمب حرکت میکرد
نینیا پینتا و سانتاماریا نام داشتن
تو هر کشتی هم به غیر از فرمانده
سی تا دریانورد حضور داشته
یعنی جمعا نود مرد به اضافه کریستوف کلمب.
کشتیهای کریستوف کلمب در روز سوم آگوست 1492
از پالس اسپانیا حرکت میکنن و میزنن به دل این اقیانوس بی کران
اقیانوس اطلس
اقیانوسی که اصلا نمیدونن تهش کجاست
برای اینکه بهتر بفهمیم این چه زمانیه باید بگیم که
مثلا شاه اسماعیل صفوی
فقط پنج سالشه
امپراتوری روسیه وجود نداره و هنوز شکل نگرفته
و عثمانیها
تازه قسطنطنیه رو اشغال کردن
آمریکا رو که در اون موقع هیچکی اطلاع نداره ازش
ولی در این دوران اینکاها
مایاها و ازتگ ها سه تا امپراتوری ای هستن که سرتاسر آمریکا دارن حکومت میکنن
البته با کلی قبیله های دیگه در نقاط مختلف آمریکا.
اما اروپایی ها از همچین چیزی خبر ندارن
کریستوف کلمب هم بی خبر به راهش ادامه میده
و فکر میکنه به زودی میرسه به هندوستان یا چین.
کریستوف کلمب اول نمیره وسط اقیانوس
میره به طرف جنوب و خودش رو میرسونه به جزایر قناری
دوباره اونجا همه جور وسایل و آذوغه و این جور چیزها بارگیری میکنه
و از طریق جزایر قناری میره تو دل اقیانوس.
باد هم با سفر کریستوف کلمب همکاری میکنه و قشنگ میوزه به طرف غرب
و کشتی های بادبانی به سرعت به راهشون ادامه میدن
سه هفته با باد مناسب بکوب میرن وسط اقیانوس
اما یواش یواش باد آروم میشه و دیگه اصلا می ایسته
کریستوف کلمب میبینه سه هفته با این سرعت رفتن به هیچ جا نرسیدن
ما که الان باید رسیده باشیم به آسیا.
بقیه دریانوردها یعنی اون نود نفر هم
شروع میکنن یواش یواش غرغر کردن
که این میگفت فقط هزار لیگ اونورتره ما چند روزه میرسیم اونجا
سه هفته داریم بکوب میریم اصلا معلوم نیست اینجا کجاست
ولی همین همه دارن ساز منفی میزنن
کریستوف کلمب میبینه همه دارن غر میزنن عصبانی هم هستن
برای همین میگه آروم باشید چتونه؟
سه روز دیگه میریم جلو
اگر خشکی پیدا نکردیم برمیگردیم نگران نباشید
اونها هم یه مقدار روحیه شون میاد سر جاش
و میگن باشه بریم.
دو روز بعد ساعت دو نیمه شب
مردانی که روی عرشه کشتی ها بودن یه دفعه شروع میکنن دادزدن
و این باعث میشه که همه بیان روی عرشه ببینن چه خبره
میبینن بله خشکی دارن میبینن و میبینن
اوه بالاخره رسیدیم به شرق آسیا
این اولین خشکی که اینها دیده بودن در واقع جزایر باهاماس بود که یک رشته جزایره
اونها نزدیک شده بودن به جزیره سان سالوادور
اولین خشکی که اروپایی ها توش پیاده میشن
کلمب وقتی با چند نفر دیگه توی جزیره پیاده میشه
و بومی های اونجا میخوره به چشمش فکر میکنه رسیده به هندوستان
و به این بومی ها میگه هندی
اون فکر میکنه که به جای اینکه برسه شرق آسیا
بیشتر رفته وارد اقیانوس هند شده و رسیده به هند
برای همین هم هست که به سرخ پوستان یا همون بومی های آمریکا
هنوز که هنوزه میگن ایندین
درصورتی که یک اشتباه 500 ساله است که هنوز هم ادامه داره.
اون بومی ها خیلی ساده با اینها برخورد کردن
نه باهاشون زد و خوردی کردند و نه تحویلشون گرفتن
اما اروپایی ها
این چیزها براشون مهم نبود مهمان نوازی و خوشامدگویی اونهارو رو
جور دیگه تعبیر کردن چون اومده بودن دنبال پول
نیومده بودن دنبال میهمون بازی.
کریستوف کلمب میبینه تمام بومی های اینجا
زیورآلات زیادی بهشون آویزونه
که نشون میده طلاست
برای همین یکسری از این بومی ها رو سوار قایق ها میکنه
و میگن بیاین کشتیهای ما رو ببینید
اونها هم که تو عمرشون کشتی ندیده بودن که
و دعوت کلمبوس رو قبول میکنن
اینها رو میبره تو کشتی و میگه خب دیدین کشتی ما رو
حالا باید شما اینجا بمونید تا کار ما تموم بشه
اونها گفتن آخه چیکار دارین باما
اونها میگن هیچی
فقط باید به ما بگین که این طلا ها رو از کجا آوردین
اونها میگن یعنی چه از کجا آوردید خودمون پیدا کردیم.
کریستف کلمب هم میگه بابا این ها راست میگن
تو این یه ذره جزیره طلاش کجا بود حتما یه ذره پیدا کردن
برای همین ولشون میکنه و حرکت میکنه به طرف جزیره های دیگه.
چند روز بعد میرسه به جزیره کوبا
میبینه جزیره بزرگیه باید یه نون و آبی توش پیدا بشه پیاده میشن تو کوبا.
وقتی این ها پیاده میشن رهبر سرخ پوست ها
که بهش میگن چیف
با یکسری افراد دیگه با یک ماسکی که از طلای خالص ساخته شده
میاد روبروی کولمبوس اون هم نه برای اینکه دعوا کنه
میخواد بهش خوشامد بگه
اما کلمبوس خوشامدگویی اینها رو مهم نمیدونه
مهم جنس اون ماسک هایی رو میدونه که اینها زدن
کریستوف کلمب همون کاری که تو باهاماس کرد اینجا هم میکنه
بهشون میگه بیاین بریم کشتی های ما رو ببینید مخصوصا به رئیس هم میگه تو هم سوار شو
اونها همه سوار میشن تو کشتی پیاده میشن و داستان همون باهاماس
که طلا هارو از کجا آوردی
کریستوف کلمب میبینه وقت زیاد نداره که اینجا صرف کنه برای همین 39تا از مردانش رو میذاره تو جزیره کوبا
اون هم با سلاح گرم
و میگه هرچی طلا این ها دارن جمع کنید
خودش سریع با بقیه مردها
برمیگرده به طرف اسپانیا
که این خبر رو زودتر برسونه به پادشاه.
اون وقتی میرسه پهلو پادشاه میگه ما به هند رسیدیم
و جایی رو پیدا کردیم که رودخونه طلا وجود داره
به پادشاه میگه من کشتی های بیشتری احتیاج دارم که مردان بیشتری رو ببرم
و از اون طرف
هرچی طلا و برده میخوای بیارم.
پادشاه هم فوری دستور صادر کرد خیلی زود 17 تا کشتی آماده میشه
با هزار و دویست دریانورد زبده.
هدف سفر اول کریستوف کلمب
رسیدن به آسیا بود اما هدف این سفر دوم آوردن طلا و برده است.
کریستوفر با دریانوردان جدید و هفده کشتی
خیلی سریع خودشون رو رسوندن به کوبا و دیدن اون 39 مردی که اونجا گذاشتن
کلی طلا جمع کردن و منتظر اینهان
ناگفته نماند با اون تفنگهای گرمشون
کلی از بومی هارو هم کشته بودن
به طوری که بقیه از ترسشون میومدن طلا هاشون رو میدادن
کریستوف کلمب دستور میده تمام طلا ها رو بار کشتی کنن
1500تا از جوانان بومی هم بعنوان برده سوار کشتی میکنن
و کولمبوس بقیه مردها رو میذاره تو جزایر که طلا جمع کنن
و خودش با این طلا و بردهها برمیگرده اسپانیا
تا این برسه به اسپانیا
200 تا از برده ها از بیماری و گرسنگی و بدبختی میمیرن
اما هزار و سیصد تاشون میرسه به اسپانیا
که سریع در بازار برده فروشی عرضه میشن و میخرنشون
پول برده ها و تمام طلا ها میره پیش پادشاه
اما قرارداد کریستف کلمب رو که یادتونه
ده درصد از هرچیزی که در میاد مال کریستوفره
چیزی که پادشاه اسپانیا خیلی با خوشحالی پرداخت میکرد
چون ورود همین طلا ها و بردهها باعث شده بود
که دوران شکوفایی اسپانیا شروع بشه.
اما از طرف دیگه ورود این اروپایی ها به آمریکا که فکر میکردن هنده
فاجعه به بار آورده بود.
این مردها تجاوز میکردن خیلی راحت این بومی ها رو میکشتن دختران جوانشون رو ازشون میگرفتن
پسران جوانشون رو برده میکردن و کلا زندگی این بومی ها جهنم شده بوده
اونها به راحتی زندگی خودشون رو میکردن
اگر هم جنگ و دعوایی بین قبایل مختلف بوده
با این وضعیت فجیع نبوده.
کریستوف کلمب قبل از اینکه برای سومین بار از طرف اسپانیا به طرف به قول خودشون هند حرکت کنه
به پادشاه اسپانیا میگه
به نظرم جنوب این هندی که ما رفتیم یک قاره جدید وجود داره
که تا بحال هیچ کس پیدا نکرده
اون منظورش آمریکای جنوبی بوده
ولی فکر میکرده یک همچین خشکی زیر هندوستان وجود داره.
برای همین وقتی برای سومین بار حرکت میکنه به طرف هند
نمیره کوبا و باهاماس
یه مقدار میره به طرف جنوب
که ببینه اون قاره جدیده چیه
و اولین جایی که میرسه ونزوئلای امروزیه
میبینه عجب جاییه چه طبیعتی داره و میگه یک قاره جدید هم کشف کردم
اون که میدونید همون قاره آمریکای جنوبی رو کشف کرده بود
تازه اون قاره آمریکای شمالی رو هم کشف کرده بود اما فکر میکرد هندوستانه.
وقتی میرسیم به سال 1500 میلادی
خبر میرسه به گوش پادشاه اسپانیا
که کریستوف کلمب و مردان دیگه اش
دارن خیلی به بومی های اون سرزمین ها ظلم میکنن
تمام وقایع رو برای پادشاهی اسپانیا بیان میکنن
به طوری که اون به قدری عصبانی میشه که دستور دستگیری کریستوف کلمب رو صادر میکنه
مردان پادشاه اون رو توی هند قلابی دستگیر میکنن و میفرستنش به طرف اسپانیا.
کریستوف کلمب به نظر مردم اسپانیا مرد بزرگی بود
مردی که اسپانیا رو وارد دوران طلایی کرده.
مردم وقتی میبینن این رو دارن با زنجیر میارنش
خیلی ناراحت میشن و شروع میکنن داد و بیداد کردن و تظاهرات که این رو آزادش کنید.
پادشاه هم مجبور میشه این رو آزادش کنه
پادشاه دستور میده که کریستوفر رو بیارن پهلوش
بهش میگه چرا به مردم اون مناطق اینقدر ظلم کردی
اون هم شروع میکن التماس کردن و ابراز پشیمونی
که ای پادشاه من رو ببخش من اشتباه کردم.
خلاصه فردیناند پادشاه اسپانیا این رو میبخشدش
و بهش میگه آماده شد
که باید بری سرزمین های جدید تری رو کشف کنی
و برای چهارمین بار با کشتیها و مردهای بسیار
راه میوفته به طرف در واقع قاره آمریکا
این بار اولین جایی که میرسن پاناماست
خیلی زود متوجه میشن عجب جایی اومدیم
پر از طلاست
برای همین مثل دفعات پیش شروع میکنن طلا و برده جمع کردن
اما دیگر طبق سفارش پادشاه اسپانیا
تجاوز و کشت و کشتار نمیکنن فقط جوون هارو برده میکنن
طلا ها رو میگیرن و میفرستن اسپانیا.
وقتی به هفتم نوامبر سال 1504 میرسیم
کریستوفر برای آخرین بار برمیگرده اسپانیا
اون هم مریض احوال
به قدری بیماره که به زور میتونه راه بره
درصورتی که فقط پنجاه و دو سالشه.
کلمبوس در این زمان یک مرد بسیار ثروتمنده
ده درصدهارو که در جریانید
از هر محموله ای ده درصدش رو میگرفت.
ثروت زیادی جمع کرده
اما به سختی بیماره
یعنی اصلا نمیتونه از این ثروت استفاده کنه
یا یک بازنشستگی خوبی داشته باشه
فقط روی رختخواب به صورت درازکشه
پزشک اونجوری هم وجود نداره که تشخیص بده این چشه
برای همین هیچی تو تاریخ نوشته نشده که
این چه بیماری ای داشته.
ولی نزدیک دو سال با این بیماری کلنجار میره
و در نهایت
در بیستم می سال 1506
در سن پنجاه و پنج سالگی میمیره.
یعنی اون مرد و هیچ موقع نفهمید که
اونجایی که میرفت آمریکا بود نه شرق آسیا یا هندوستان.
هفت سال بعد از مرگ کلمبوس یعنی در سال 1513
تازه اروپایی ها فهمیدن که بابا اینجا یک سرزمین جدیده
تازه بعد از سرزمین جدید یک اقیانوس خیلی بزرگتر هم وجود داره
بعد میرسه با آسیا.
کاری به بدی خوبی کریستوف کلمب نداریم
ولی اون باعث شد که دنیا تغییر کنه
پافشاری این بود که باعث کشف آمریکا شد
اگر این نبود شاید قرن ها این موضوع به تعویق میوفتاد.
Click on any text or timestamp to jump to that moment in the video
Share:
Most transcripts ready in under 5 seconds
One-Click Copy125+ LanguagesSearch ContentJump to Timestamps
Paste YouTube URL
Enter any YouTube video link to get the full transcript
Transcript Extraction Form
Most transcripts ready in under 5 seconds
Get Our Chrome Extension
Get transcripts instantly without leaving YouTube. Install our Chrome extension for one-click access to any video's transcript directly on the watch page.